نیکاراگــوئه: بین انقلاب تا دمــکراسی!
(به بهانهٔ سی و یکمین سالگرد انقلاب)
از: سرگیو رامیرز(۱)
برگردان وبازنویسی: م. ح. شوشتری
شاید بهحق بتوان انقلاب نیکاراگوئه را برادر نا تنی انقلاب ایران نامید. ناتنی
بودن آنها را میتوان صرفاً بهلحاظ ایدئولوژی متفاوت آنها دانست. هر دو کشور
تحت رژیمهای استبدادی نسبتاً و وابسته به آمریکا بودند. وقایع بعد از انقلاب در
هر دو کشور بنوعی با یکدیگر مشابه بوده است. امروز هر دو کشور تقریباً در سمت و سوئی همسان طی طریق میکنند. انحصار طلبی و گذار مجدد به نوعی حکومت استبدادی. تجربهٔ این دو انقلاب نیز مانند بسیاری از انقلابات ایدئولوژیک دیگر به
ما میآموزد که هر آینه ایئولوژی تنها معیار و ابزار حکومت کردن قرار گیرد
مابازائی بجز استبداد، چه مارکسیستی و چه مذهبی، نخواهد داشت. حکومت
ایدئولوژیک دمکراسی را برنمیتابد و نافی کثرتگرائی، و انسداد سیاسی را در پی خواهد داشت. شاید اگر تا دیروز جدائی دین از دولت خواست بسیاری فعالان سیاسی و اجتماعی بود، امروز میتوان گفت جدائی ایدئولوژی از حکومت باید خواست کلیه فعالین سیاسی برای دستیابی به جامعهای دمکراتیک باشد. درس آموزی از این تجربهٔ تاریخی بیشک برای علاقهمندان به سرنوشت کشورمان خالی از فایده نخواهد بود.
یاد داشت مترجم.
سحرگاه یکی از روزهای ماه آپریل ۲۰۰۴ مانوئل سالوادور لوپز، معروف به ال ـ کریزو، طی نزاعی در دخمهٔ میخوارگان در شهرک مونیمبو در استان ماسایا بهقتل رسید. قربانی ۵۵ ساله، و ضارب یک نوجوان بود. این حادثه که به قتل منجر شد، براساس گزارش پلیس حاصل مشاجرهای در طی مستی بین ضارب و قربانی برای تعیین "عیار مردانگی" بود.
ضارب از عیار "مردانگی" قربانی که جان او را گرفته بود آگاه نبود. ال ـ کریزو یکی از اعضای واحد کماندوئی بهرهبری ادن پاستورا بود که در تسخیر کاخ ملی در ماناگوا در ۲۲ اوت ۱۹۷۸، یکی از رویداهای سرنوشتساز در سقوط دیکتاتوری سوموزا در نیکاراگوئه، بود. او یکی از قهرمانان انقلابی که سرانجام در ۱۹ جولای ۱۹۷۹ به پیروزی رسید بود. یکی از رزمندگان انقلابی که زندگی خود را وقف پیروزی انقلاب کرد و بهفراموشی سپرده شد، و حالا قربانی جدلی خونین در حال مستی شده بود. ال ـ کریزو تنها یک نمونه از فراموش شدگان انقلاب بود، که از نبردهای خونین برعلیه رژیم سوموزا جان سالم بدر برده بود. نمونههای دیگری از قهرمانان وجود دارند که جان خود را در نبرد با ارتش دیکتاتوری از دست دادند. نام و یاد آنها بعد از انقلاب از طریق نامیدن بیمارستانها و مدارس و خیابانها و بازارها زنده نگه داشته شد. امروز این قهرمانان انقلاب ناگزیرند تا تندیسها و یادنامهٔ فداکاریهای خود را با مخالفین دیروز و امروز خود تقسیم کنند. یک منطقه از شهر ماناگوا که بنام اولین همسر سوموزا، سالوادوریتا بود بعد از انقلاب به یاد و خاطرهٔ انقلابی و سمبل مبارزهٔ چریک شهری که درست در روزهای پس از انقلاب کشته شد، کریستین پرس تغییر نام داده شد. امروز همان کلونی سالوادوریتا ـ کریستین پرس نامیده میشود.
آیا هرگز انقلابی وجود داشته؟ مسافری که پس از گذشت ۳۰ سال دوباره به نیکاراگوئه برگشته باشد و یا هر سیاحتگری که برای اولین بار به این کشور سفر کند، بدون شک از خود سئوال خواهد کرد آیا واقعاً در این کشور انقلابی بوقوع پیوسته است؟ هیچ نشان و اثری از آنچه که انقلاب نامیده میشود برجای نمانده، بهجز شعارها و سخنرانیهای توهم آفرین رهبر ساندنیستها دانیل اورتگا. رئیس جمهور نیکاراگوئه که در نوامبر ۲۰۰۶ برای دومین بار بعنوان رئیس جمهور این کشور انتخاب شده است. حملهها و شعارهای عصبی برعلیه امپریالیسم آمریکا که تکراری از همان سخنرانیهای آتشین اولین دورهٔ ریاست جمهوریاش بوده، (۱۹۷۹ تا ۱۹۹۰). و نیز خواندن ترانه و رقصیدن با همسرش در جشن سیامین سالروز جشن انقلاب و ارسال پیام بهمناسبت تولد فیدلکاسترو مجموعهٔ کنشهای این رهبر دوباره برگزیدهٔ ساندنیستها است. هنوز خشم و تلخی را در گفتههای او از اینکه رقیب سیاسی و دشمن او کاردینال میگوئل اوباندو ی براو در دههٔ ۱۹۸۰ کاندیدای دریافت جایزهٔ صلح نوبل شده است بهعیان میتوان احساس کرد.
سه سئوال و یک میراث!
آیا واقعاً انقلابی صورت گرفته؟ تارخ نیکاراگوئه هرگز چنین فقر و بیعدالتی را بهیاد نداشته. تودههای عظیمی از مردم گلهوار سرگردان در میان تپههای انباشته از زباله در تلاش برای بدست آوردن غذای روزانهٔ خود در منطقهٔ آکاهوالینکا با تاریخ چند هزار سالهٔ خود هستند. فقر ناگزیر. رمههای سرگردانی که در اطراف چهاراههای ترافیک و تقاطع خیابانهای شهر ماناگوا پلاس بوده و هرآنچه را که قابل مبادله با پول باشد، از کت و شلوار گرفته تا جواهرات بدلی و اجناس قاچاق و حیوانات جنگلی گرانقیمت و قطعات چوبی نفیس که از طریق مافیا به خیابانهای شهر راه یافتهاند بهفروش میرسانند. با غروب آفتاب وقتیکه تاریکی شب چتر سیاه خود را بر شهر ماناگوا پهن میکند انبوه تهیدستان خسته و چرکین از تلاشهای طاقتفرسای روزانه به کلبههای حقیر خود که از مقوا و چوب و پلاستیک ساخته شدهاند پناه میبرند تا شب را به امید روزی دیگر در حلبی آبادی که در مقابل تشعشع پرفروغ چراغهای رنگارنگ و سحرآمیز ساختمانهای بلند ماناگوا، که در نگاه آنها فرسنگها دور بهنظر میرسد، بیتوته کنند. مجتمعی از خاشاک و چوب و پلاستیک که بیشتر بهاردوگاه عظیمی از آوارگان میماند تا زیستگاه شهروندان نیکاراگوئه سی سال پس از انقلاب باشد.
چه بر سر آرمانهای انقلاب آمد و چه شد آنهمه امید و وعده؟ آری هرآنچه که آرزو بود و گفته شد در زیر بهمنی از ناامیدی، سرخوردگی، هرجو مرج ایدئولوژیک، بی نظمی و گزافه گوئیهای خالی از هرگونه فصاحت و بلاغت مدفون شد. در نیکاراگوئه مانند ایران که انقلاب آن پنج ماه بعد بوقوع پیوست، ۷۰ درصد از جمعیت دارای میانگین سنی کمتر از ۳۰ سال هستند. خاطرات این تودهٔ عظیم جوان از انقلاب و دورههای پس از آن که در مدرسه تا حدودی چیزهائی بهآنها آموزش داده شده است بسیار ضعیف و ناچیز است. قضاوت آنها برخاسته از هستی روزانهاشان است. و آنچه که آنها با گوشت و پوست خود روزانه تجربه میکنند، جدا از هیاهوی گوشآزار شعارهای توخالی، جامعهای بیرحم و بغایت قطبی شده است. آنچه که آنها میبینند نه آرمانها و شعارهای خوش آب و رنگ سی سال پیش انقلاب، بلکه همانگونه که پاپ جان پــَـل دوم در دومین بازدید خود از نیکاراگوئه در سال ۱۹۹۶عنوان کرد: جامعهای بهشدت و بیرحمانه قطبی که برای بخش کوچکی سحرگاهانش با گرمای مطبوع و درخشندگی دلپذیر آغاز میشود و برای انبوه تهیدستان هر صبحاش شب تار دیگری است. پس از شکست ساندنیسم در انتخابات ۲۵ فوریهٔ ۱۹۹۰ آرمانهای همبستگی و تعهد بهتهیدستان جای خود را بهنوعی روحیهٔ بغایت افراطی فردگرائی داد. وعدهٔ زمین بهجوانان و تهیدستان امروز جای خود را به فرصت برای انسانها داد. فلسفهای نو و هرگز ناپرسیده از مردم تحت عنوان تنها من همسایهٔ خودم هستم اعلام گردید و جایگزین واژهٔ زیبای همبستگی اجتماعی شد. آری این آن حقیقت تلخی است که امروز در سرتاسر آمریکای لاتین براذهان چنگ انداخته است. ولی آنسوی این حقیقت تلخ این است که تنها در نیکاراگوئه انقلابی صورت گرفته بود که پیام آور الگوی اخلاقی دگرگونهای برای کودکان کشورش بود. و تنها نیکاراگوئه بود که در آمریکای لاتین بعنوان کشوری کوچک مسئلهٔ حق برخورداری از استقلال سیاسی را، مستقل از شکل سنتی آن یعنی وابستگی به ایالات متحده را مطرح کرده بود. استقلال از قدرت هژمونیکی در شمال که همواره در طول تاریخ از زمانیکه ویلیام والکر معروف آمریکای لاتین را درنوردید و در سال ۱۸۵۵ خود را رئیس جمهور کشور اعلام کرد، در منطقه و از جمله نیکاراگوئه سلطه داشته، که پیآمد آن در طی سالها چیزی بهجز دخالتهای متعدد نظامی در امور این کشورها بوده که با سرنگونی حکومت خانوادهٔ باتیستا پایان یافت. تلاش این کشور برای دستیابی به حاکمیت و استقلال ملی پس از یک دوران طولانی سلطهگری ایالات متحده در دههٔ ۱۹۸۰ در دوران ریاست جمهوری رونالدریگان درگیریها و تنشهای متعددی را در پیداشت.
انقلاب چه دستآوردهائی داشت؟ عکسالعمل ریگان و دستگاه اداری کاخ سفید در مقابل این کشور کوچک یاغی چنان سخت بود که مجموعهٔ ماشین نظامی و تبلیغاتی امپراطوری ایالات متحده بگونهای بسیج شد که گوئی از طرف سرسختترین دشمن قابل تصور در ذهن و یک ابرقدرت جهانی مورد تهدید قرار گرفته است. دشمنی سرسختانهٔ ایالات متحده دولت ساندنیستها را مجبور کرد تا کلیهٔ امکانات کشور در راستای دفاع از انقلاب و در خدمت جنگ متمرکز کرده و مجموعهٔ انگیزهها و برنامههای دگرگونی در ساختارهای جامعه را به حاشیه برانند. نهضت ملی سواد آموزی که هدفش گسیل هزاران جوان بهمناطق روستائی با انگیزهٔ تماس و آموزش روستائیان در سال ۱۹۸۰ آغاز شده بود توانست با شعار "تبدیل ظلمت به روشنائی" وحدت ملی بوجود بیاورد ولی طولی نکشید که شعار فوق بهکناری نهاده شد و جای خود را به شعار "همه کس و همه چیز در خدمت جبهه" داد.
رفرم ارضی یکی از برنامههای مرکزی انقلاب بود. در طی سالهائی که مبارزهٔ مسلحانه بیامان ادامه داشت، ساندنیستها به دهقانان وعدهٔ زمین و بذر میدادند. از آن در باغ سبز امروز تنها خاطرهای آزار دهنده باقی مانده است. پس از پیروزی انقلاب و در واپسین ماههای سال ۱۹۷۹ دولت ساندنیست گامهائی در راستای رفرم ارضی برداشت. هستهٔ مرکزی اصلاحات ارضی دولت در چارچوب سازماندهی دهقانان بیزمین در تعاونیهای کشاورزی خلاصه میشد. دولت مالک اصلی زمین و مجتمعهای کشاورزی بود، دهقانان تنها بعنوان تولیدکنندگان مهمان در واحدها پذیرفته میشدند. هر دهقانی براساس کارش از محصول سهمبری داشت. انتخاب نام تولیدکندگان مهمان با این هدف صورت گرفته بود که آنها نتوانند زمینها را بفروشند و یا از طریق وراثت به دیگران منتقل کنند. چنین رویکرد نسنجیدهای بی توجه به بافت جامعهٔ کشاورزی کشور و وعدههائی که به آنها داده شده بود، موجب گردید که بسیاری از دهقانان بیزمین ناراضی گشته و به کنتراها که برعلیه دولت مبارزه میکردند، ملحق شوند. ساندنیستها در سالهای بعد با مشاهدهٔ پیآمدهای مخرب رفرم ارضی ناموفق خود در زمانی که دیگر شعلههای جنگ ویرانگر زبانه کشیده بود، سعی کردند تا اصلاحاتی در برنامهٔ ارضی خود انجام دهند، که دیگر دیر شده بود. تابوی تعاونیهای کشاورزی را ساندنیستها تنها در ماههای قبل از فوریهٔ تا مه ۱۹۹۰ زمانی که دولت آنها احساس میکرد که انتخابات را به رقبای خود واگذار خواهد کرد، بطور کامل رها کردند. آنها زمینهای کشاورزی را با عجله قبل از اینکه قدرت را دولت برآمده از انتخابات، دولت ویولتا چاموریا Violeta Chamoria) واگذار نمایند، بین دهقانان تقسیم کردند. اقدام عجولانهٔ ساندینستها نه تنها معضل ارضی را حل نکرد، بلکه آنرا پیچیدهتر کرد. پس از روی کار آمدن دولت جدید مناقشات و درگیریهای قضائی متعددی پیرامون حق مالکیت برزمینهای تقسیم شده بین مالکین قدیمی و دهقانانی که صاحب زمینهای مزروعی شده بودند بروز کرد که بسیاری از آنها تاکنون حل نشده باقی مانده است. دهقانانی که صاحب زمین شده بودند فاقد امکانات مالی و ماشینآلات مدرن کشاورزی بودند. آنها مجبور شدند تا زمینهای خود را با قیمتی بسیار نازلتر از بهای روز به مالکین بازگشته به کشور و یا نوکیسهگان تازه از راه رسیده که اغلب از فرماندهان و وابستگان ساندنیستها بودند، بفروشند.
دو شکست و دو دستآورد:
چه برسر آن اخلاق و آرمانهای انقلابی آمد؟ همزمان با گذار سیاسی و مثله کردن زمینهای مزروعی که ظاهراً برای تأمین هزینههای رفرم ارضی، چوب حراج بر بخش قابل توجهی از دارائیهای دولت زده شد. در این غارت اموال دولتی آنان که بیش از همه از خوان یغما سود بردند، زمینداران بزرگ پیشین و بخش قابل توجهی از رهبران جبههٔ ساندنیستها بودند. این سورچرانی و غارت سرمایههای ملی که به خیمهشببازی و افتضاح سیاسی معروف شد دهن کجی آشکاری به اصول و آرمانهائی بود که ساندنیستها در طی مبارزهٔ انقلابی و نیز دورهٔ بلافاصله بعد از انقلاب در شیپور تبلیغاتی خود دمیده بودند. در آمریکای لاتین سیاستمداران و دولتمردان بسیاری وجود دارند که آلوده به فساد مالی و رشوهخواری بوده و روزگار را از این طریق سپری میکنند. ولی واقعیت این است که تنها در نیکاراگوئه انقلابی با همهٔ ابعاد و شعارهایش صورت گرفته.
خیمهشببازی و افتضاح سیاسی دیگری وجود دارد که ابعاد آن از اولی بسیار شرمآورتر است. متأسفانه لکهٔ ننگین چنین افتضاحی دامن ساندنیستها را آلوده کرده است. کرنش آنها در مقابل برنامهٔ خصوصی سازی دولت ویولتا چاموریا که براساس مفاد آن تنها ٪۳۰ از دارائیها و سهام کارخانجات و شرکتهای دولتی به کارگران و زحمتکشان فروخته شد، عقب نشینی و چرخشی آشکار از آرمانهای انقلاب ۱۹۷۹ بود.پیآمد زشت چنین توافقی در عمل این بود که هرگز بهزحمتکشان و کارگران سهامی فروخته نشد. ۳۰ درصدی که قرار بود به آنها فروخته شود، به رهبران فاسد اتحادیههای کارگری و بعضی از رهبران جبههٔ ساندنیستها که به نوکیسهگان جدید تبدیل شده و بخشی از طبقه مرفه را تشکیل میدهند، فروخته شد، که آنها نیز متعاقبأ سهام خود را به سرمایهداران فروختند.
آیا انقلاب دستآوردی داشت؟ با نگاهی به سیمای عمومی جامعه چنین بنظر میرسد که نیکاراگوئه از آرمانهای بنیادی انقلاب فاصله گرفته و نتوانسته به هیچیک از اهداف اساسی خود که همانا تغییرات ساختاری و گذار جامعه در پاسخگوئی به نیازهای کارگران و زحمنکشان بود جامهٔ عمل بپوشاند. دیگر از آن سالهای پرهیاهو و رمانتیکی که جهان را به حیرت وا داشت میراث چندانی باقی نمانده تا چشم کنجکاوی را بهخود جلب کند. ولی باید اعتراف کرد که این تنها یک وجه از واقعیت است، اگر چه دردناک است. حقیقت این است که اگرچه دستآورد قابل لمسی از انقلاب در نگاه اول احساس نمیشود، به این دلیل است که هرآنچه که حاصل شده به جزئی از ساختار سیاسی کشور تبدیل و نهادینه شده است. انقلاب دو دستآورد عمده داشته است. مهمترین و اولین آن نقطهٔ پایان گذاشتن به سلطهٔ خانوادهٔ سوموزا و از آن طریق پایان بخشیدن به دیکتاتوری نظامی در کشور بود. این دستآورد را نیکاراگوئه مدیون جبههٔ ساندنیستها است که موفق شدند تا مردم، بویژه نسل جوان از همهٔ اقشار و طبقات را با مهارت سیاسی در مبارزه برعلیه دیکتاتوری سوموزا با موفقیت بگونهای بسیج کنند که ضمن حفظ وحدت ملی حمایت گستردهای در افکار عمومی جهانیان برای مبارزهٔ خود ایجاد نموده و از طریق مذاکرات هوشمندانه با دولت آمریکا و رئیس جمهور وقت آن جیمیکارتر آنها را ترغیب به قبول برکناری سوموزا کنند و گارد ملی مدافع او را که در سال ۱۹۲۷ توسط ایالات متحده در نیکاراگوئه پایه گذاری شده بود را برچینند.
اگر پایان دادن بهسلطهٔ دیکتاتوری را اولین دستآورد انقلاب بدانیم، قبول بلافاصله و بدون قید و شرط شکست در انتخابات در شب ۲۵ فوریهٔ ۱۹۹۰ و واگذاری قدرت در سه ماه بعد به دولت انتخابی از طرف ساندنیستها دومین و آخرین دستآورد مهم انقلاب بود. برای ساندنیستها که موفق شده بودند حکومت سوموزا را ساقط کرده و حکومت و نظم انقلابی خود را مستقر نمایند رها کردن قدرت و قبول شکست در انتخابات آسان نبود. گردن نهادن به چنین شکستی گامی بزرگ بود. قبول رأی مردم و گردن نهادن به چنین ارادهای آنهم در کشوری که طی دههها تنها حکومتهای فردی و دیکتاتوریهای شبه نظامی حرف اول و آخر را زده بودند، دستآورد بزرگی بود. دمکراسی پس از آن شب تاریخی به نهادی بازگشت ناپذیر تبدیل شد. علیرغم اینکه بسیاری چنین استدلال میکنند که دمکراسی در واقع مابازای فشاری بود که از طرف کنتراها به جبههٔ ساندنیستها وارد شد و آنها را مجبور کرد تا به انتخابات تن دهند، که در نتیجه در آن شکست خوردند و قدرت دولتی را واگذار کردند. امروز هیچ نیروئی در نیکاراگوئه از هر رنگ و لباس سیاسی از راست حامی دیکتاتوری نظامی، لیبرال و یا عالیجنابان چپ وابسته به احزاب رنگارنگ حاضر نیستند همین دمکراسی نیم بند آغشته به انواع لکههای چرکی ارتشاء و فساد مالی و نیز پروندهای متعدد دادرسیهای حل نشده را با هیچ نوع دیگری از سیستمهای سیاسی عوض کنند. دمکراسی به نهادی بنیادی و حیاتی در ساختار سیاسی این کشور تبدیل شده است.
انقلاب و دمکراسی:
انقلاب دو دستآورد مهم داشته. ولی بهموازات آن دو چهره و دو آکتور در صحنهٔ سیاسی کشور قد علم کردهاند که در تلاشند تا چهرهٔ این دمکراسی نوپا را تیره کنند. دانیل اورتگا (کائودیلوی ساندنیست، کسی که از ایدئولوژی بعنوان ابزاری در خدمت حفظ قدرت سیاسی خود استفاده میکند و با آن برخوردی پراگماتیسمی دارد. توضیح از م) و آرنولدو آلمن (کائودیلوی لیبرال). این دو کنشگر سیاسی مانع اصلی بسط و گسترش دمکراسی در کشور میباشند. انحصار طلبی و سازش این دو نفر باعث شده تا بخش عمدهای از فعالان و احزاب سیاسی بجز دو حزبی که آنها رهبری آنرا بعهده دارند در خارج از دایرهٔ فعل و انفعالات سیاسی کشور قرار گرفته و به سد عمدهای در توسعهٔ کثرتگرائی سیاسی تبدیل گردند. آنها با سازش با یکدیگر و تقلب در احکام دادرسیها دادگاهها را کنترل کرده و مانع گسترش نهادهای دمکراتیک و مردمی شده و عملاً به گسترش و رواج فساد اداری و رانت خواری میدان دادهاند. جای تأسف است که امروز دانیل اورتگا در تلاش است تا با تغییر قانون اساسی شرایط را جهت انتخاب مجدد خود برای دورهٔ دیگری از رئیس جمهوری مهیا نماید. اورتگاء به حمایت آرنولدو آلمن از این اقدام خود حساب باز کرده است. تقسیم قدرت با شخصی مانند آرنولد بخشی از آرمانهای انقلابی اورتگا و مارکسیستی که او ادعایش را داشت نبوده و ربطی به انقلاب ندارد. علت چنین همگرائی مولود آمیختهای از دو فرهنگ سیاسی است. یکی فرهنگ سلطه طلبی و چپگرایانهٔ ساندنیستی که ریشه در خوانش ارتدوکسی آنها از مارکسیسم دارد. و دیگری فرهنگ حاکم بر فضای فکری سیاستمداران نیکاراگوئه است که میراث بهجا مانده از اواخر قرن ۱۹ تاکنون است. چنین فرهنگ سیاسی تنگ نظرانهای متعلق به جامعهٔ کشاورزی و استبداد زدهٔ نیکاراگوئه است. آرنولدو آلمن بیشتر چنین فرهنگ سیاسی را نمایندگی میکند. همگرائی این دو فرهنگ سیاسی انحصارطلبانه باعث انسداد سیاسی و مانع توسعهٔ دمکراسی در جامعه شده است.
هستهٔ مرکزی آرمان انقلاب که همانا دگرگونی جامعه بود، در بطن خود مترقی و مدرن بود. ولی تحقق چنین آرمان ترقیخواهانهای بواسطهٔ ساختار فکری و دگماتیسم ایدئولوژیکی ارگان سیاسی حاکم برجامعه که بخش قابل توجهی از آن را رهبران نظامی سابق ساندنیستها تشکیل میدهند، سد شده است. شیوهٔ تفکر و برداشت جزمی آنها از مارکسیم به عامل ترمز کنندهای تبدیل شده است. در سالهای پس از انقلاب واقعیتهای سخت جامعه دگماتیسم ایدئولوژیک آنها را به چالش کشاند تا حدی که آنها شکست را بناچار پذیرفتند. ولی واقعیت این است که ساندنیستها و رهبر آنها دانیل اورتگاء علیرغم پذیرش شکست در زندگی سیاسی جاری هنوز نتوانستهاند در ذهن و باور خود خانه تکانی کرده و باور مدرن را جایگزین زنگارهای کهنهٔ ایدئولوژیک خود نمایند. چنین فرهنگ سیاسی حضور خود را در واکنش بلافاصلهٔ دانیل اورتگاء در فردای شکست در انتخابات ۱۹۹۰ نشان داد. او پس از پذیرفتن شکست در انتخابات بجای بازنگری در سیاستهای حزب خود اعلام کرد ما تلاش خواهیم کرد تا "ادارهٔ امور کشور را از طریق فشار از پائین" هدایت کنیم. حضور و کارکرد چنین فرهنگ سیاسی است که امروز مانع میشود تا دانیل اورتگاء قدرت سیاسی را رها کرده و در صورت نیاز به دیگری واگذار نماید. بنظر میرسد که او رهبری سیاسی کشور را حق مسلم و بلامنازع خود و حزبش میپندارد که بهناحق برای دورهای از او دزدیده شده بود. بهمین دلیل با تمام توان در تلاش است که حتی از طریق باج دادن و کنار آمدن با رقیب سیاسی خود و با دستکاری و تغییر قانون اساسی کشور دورهٔ ریاست جمهوری خود را تمدید کرده تا شاید از این طریق بتواند آنچه را که در باور خود و سایر همرزمان نظامیاش دارد به جامعه تحمیل کند. تلاشهای او در دستکاری در نتایج انتخابات شهرداریهای سه شهر بزرگ کشور و نیز ماناگوا در نوامبر ۲۰۰۸ و خارج کردن آنها از دست اپوزیسیون بخشی از اهداف وی در جهت مادامالعمر کردن ریاست جمهوری خود بوده و بیانگر سرنوشت غمانگیز دمکراسی و خطری که آن را تهدید میکند، در نیکاراگوئه است.
ترفندهای اورتگاء جهت تبدیل پلیس و ارتش کشور بعنوان ابزاری در خدمت قدرت رئیس جمهوری نشانهٔ دیگری از این شیفتگی قدرت بوده که حاصلی بجز به مسلخ بردن دمکراسی در برنخواهد داشت. جبههٔ ساندنیستها در طی سالها مبارزهٔ سیاسی و نظامی مهارت ویژهای در بسیج تودهای کسب کرده است. ولی متأسفانه بهدلیل انسداد فکری و محدودیتهای ایدئولوژیک رهبری نسبتاً مسن آن هنوز نتوانسته به باوری درست از نوعی دگرگونی که پاسخگوی واقعی نیازهای جامعه و مدرن باشد، دست یابد. انقلابی که در سی سال پیش قهرمانانی مانند الکریزو جان عزیز خود را در راه قربانی کردند، امروز به دنیای دیگری تعلق دارد و به تاریخ پیوسته است.
۱۱ شهریور ۱۳۸۸
این مقاله را میتوانید در سایت شخصی مترجم نیز بخوانید:
سرگیو رامیرز: معاون رئیس جمهوری دولت ساندنیستها در فاصلهٔ سالهای ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۰ بوده. او در سال ۱۹۹۵ از ساندنیستها جدا شد و جنبش برای نوسازی جبههٔساندنیستها را تأسیس کرد.
(به بهانهٔ سی و یکمین سالگرد انقلاب)
از: سرگیو رامیرز(۱)
برگردان وبازنویسی: م. ح. شوشتری
شاید بهحق بتوان انقلاب نیکاراگوئه را برادر نا تنی انقلاب ایران نامید. ناتنی
بودن آنها را میتوان صرفاً بهلحاظ ایدئولوژی متفاوت آنها دانست. هر دو کشور
تحت رژیمهای استبدادی نسبتاً و وابسته به آمریکا بودند. وقایع بعد از انقلاب در
هر دو کشور بنوعی با یکدیگر مشابه بوده است. امروز هر دو کشور تقریباً در سمت و سوئی همسان طی طریق میکنند. انحصار طلبی و گذار مجدد به نوعی حکومت استبدادی. تجربهٔ این دو انقلاب نیز مانند بسیاری از انقلابات ایدئولوژیک دیگر به
ما میآموزد که هر آینه ایئولوژی تنها معیار و ابزار حکومت کردن قرار گیرد
مابازائی بجز استبداد، چه مارکسیستی و چه مذهبی، نخواهد داشت. حکومت
ایدئولوژیک دمکراسی را برنمیتابد و نافی کثرتگرائی، و انسداد سیاسی را در پی خواهد داشت. شاید اگر تا دیروز جدائی دین از دولت خواست بسیاری فعالان سیاسی و اجتماعی بود، امروز میتوان گفت جدائی ایدئولوژی از حکومت باید خواست کلیه فعالین سیاسی برای دستیابی به جامعهای دمکراتیک باشد. درس آموزی از این تجربهٔ تاریخی بیشک برای علاقهمندان به سرنوشت کشورمان خالی از فایده نخواهد بود.
یاد داشت مترجم.
سحرگاه یکی از روزهای ماه آپریل ۲۰۰۴ مانوئل سالوادور لوپز، معروف به ال ـ کریزو، طی نزاعی در دخمهٔ میخوارگان در شهرک مونیمبو در استان ماسایا بهقتل رسید. قربانی ۵۵ ساله، و ضارب یک نوجوان بود. این حادثه که به قتل منجر شد، براساس گزارش پلیس حاصل مشاجرهای در طی مستی بین ضارب و قربانی برای تعیین "عیار مردانگی" بود.
ضارب از عیار "مردانگی" قربانی که جان او را گرفته بود آگاه نبود. ال ـ کریزو یکی از اعضای واحد کماندوئی بهرهبری ادن پاستورا بود که در تسخیر کاخ ملی در ماناگوا در ۲۲ اوت ۱۹۷۸، یکی از رویداهای سرنوشتساز در سقوط دیکتاتوری سوموزا در نیکاراگوئه، بود. او یکی از قهرمانان انقلابی که سرانجام در ۱۹ جولای ۱۹۷۹ به پیروزی رسید بود. یکی از رزمندگان انقلابی که زندگی خود را وقف پیروزی انقلاب کرد و بهفراموشی سپرده شد، و حالا قربانی جدلی خونین در حال مستی شده بود. ال ـ کریزو تنها یک نمونه از فراموش شدگان انقلاب بود، که از نبردهای خونین برعلیه رژیم سوموزا جان سالم بدر برده بود. نمونههای دیگری از قهرمانان وجود دارند که جان خود را در نبرد با ارتش دیکتاتوری از دست دادند. نام و یاد آنها بعد از انقلاب از طریق نامیدن بیمارستانها و مدارس و خیابانها و بازارها زنده نگه داشته شد. امروز این قهرمانان انقلاب ناگزیرند تا تندیسها و یادنامهٔ فداکاریهای خود را با مخالفین دیروز و امروز خود تقسیم کنند. یک منطقه از شهر ماناگوا که بنام اولین همسر سوموزا، سالوادوریتا بود بعد از انقلاب به یاد و خاطرهٔ انقلابی و سمبل مبارزهٔ چریک شهری که درست در روزهای پس از انقلاب کشته شد، کریستین پرس تغییر نام داده شد. امروز همان کلونی سالوادوریتا ـ کریستین پرس نامیده میشود.
آیا هرگز انقلابی وجود داشته؟ مسافری که پس از گذشت ۳۰ سال دوباره به نیکاراگوئه برگشته باشد و یا هر سیاحتگری که برای اولین بار به این کشور سفر کند، بدون شک از خود سئوال خواهد کرد آیا واقعاً در این کشور انقلابی بوقوع پیوسته است؟ هیچ نشان و اثری از آنچه که انقلاب نامیده میشود برجای نمانده، بهجز شعارها و سخنرانیهای توهم آفرین رهبر ساندنیستها دانیل اورتگا. رئیس جمهور نیکاراگوئه که در نوامبر ۲۰۰۶ برای دومین بار بعنوان رئیس جمهور این کشور انتخاب شده است. حملهها و شعارهای عصبی برعلیه امپریالیسم آمریکا که تکراری از همان سخنرانیهای آتشین اولین دورهٔ ریاست جمهوریاش بوده، (۱۹۷۹ تا ۱۹۹۰). و نیز خواندن ترانه و رقصیدن با همسرش در جشن سیامین سالروز جشن انقلاب و ارسال پیام بهمناسبت تولد فیدلکاسترو مجموعهٔ کنشهای این رهبر دوباره برگزیدهٔ ساندنیستها است. هنوز خشم و تلخی را در گفتههای او از اینکه رقیب سیاسی و دشمن او کاردینال میگوئل اوباندو ی براو در دههٔ ۱۹۸۰ کاندیدای دریافت جایزهٔ صلح نوبل شده است بهعیان میتوان احساس کرد.
سه سئوال و یک میراث!
آیا واقعاً انقلابی صورت گرفته؟ تارخ نیکاراگوئه هرگز چنین فقر و بیعدالتی را بهیاد نداشته. تودههای عظیمی از مردم گلهوار سرگردان در میان تپههای انباشته از زباله در تلاش برای بدست آوردن غذای روزانهٔ خود در منطقهٔ آکاهوالینکا با تاریخ چند هزار سالهٔ خود هستند. فقر ناگزیر. رمههای سرگردانی که در اطراف چهاراههای ترافیک و تقاطع خیابانهای شهر ماناگوا پلاس بوده و هرآنچه را که قابل مبادله با پول باشد، از کت و شلوار گرفته تا جواهرات بدلی و اجناس قاچاق و حیوانات جنگلی گرانقیمت و قطعات چوبی نفیس که از طریق مافیا به خیابانهای شهر راه یافتهاند بهفروش میرسانند. با غروب آفتاب وقتیکه تاریکی شب چتر سیاه خود را بر شهر ماناگوا پهن میکند انبوه تهیدستان خسته و چرکین از تلاشهای طاقتفرسای روزانه به کلبههای حقیر خود که از مقوا و چوب و پلاستیک ساخته شدهاند پناه میبرند تا شب را به امید روزی دیگر در حلبی آبادی که در مقابل تشعشع پرفروغ چراغهای رنگارنگ و سحرآمیز ساختمانهای بلند ماناگوا، که در نگاه آنها فرسنگها دور بهنظر میرسد، بیتوته کنند. مجتمعی از خاشاک و چوب و پلاستیک که بیشتر بهاردوگاه عظیمی از آوارگان میماند تا زیستگاه شهروندان نیکاراگوئه سی سال پس از انقلاب باشد.
چه بر سر آرمانهای انقلاب آمد و چه شد آنهمه امید و وعده؟ آری هرآنچه که آرزو بود و گفته شد در زیر بهمنی از ناامیدی، سرخوردگی، هرجو مرج ایدئولوژیک، بی نظمی و گزافه گوئیهای خالی از هرگونه فصاحت و بلاغت مدفون شد. در نیکاراگوئه مانند ایران که انقلاب آن پنج ماه بعد بوقوع پیوست، ۷۰ درصد از جمعیت دارای میانگین سنی کمتر از ۳۰ سال هستند. خاطرات این تودهٔ عظیم جوان از انقلاب و دورههای پس از آن که در مدرسه تا حدودی چیزهائی بهآنها آموزش داده شده است بسیار ضعیف و ناچیز است. قضاوت آنها برخاسته از هستی روزانهاشان است. و آنچه که آنها با گوشت و پوست خود روزانه تجربه میکنند، جدا از هیاهوی گوشآزار شعارهای توخالی، جامعهای بیرحم و بغایت قطبی شده است. آنچه که آنها میبینند نه آرمانها و شعارهای خوش آب و رنگ سی سال پیش انقلاب، بلکه همانگونه که پاپ جان پــَـل دوم در دومین بازدید خود از نیکاراگوئه در سال ۱۹۹۶عنوان کرد: جامعهای بهشدت و بیرحمانه قطبی که برای بخش کوچکی سحرگاهانش با گرمای مطبوع و درخشندگی دلپذیر آغاز میشود و برای انبوه تهیدستان هر صبحاش شب تار دیگری است. پس از شکست ساندنیسم در انتخابات ۲۵ فوریهٔ ۱۹۹۰ آرمانهای همبستگی و تعهد بهتهیدستان جای خود را بهنوعی روحیهٔ بغایت افراطی فردگرائی داد. وعدهٔ زمین بهجوانان و تهیدستان امروز جای خود را به فرصت برای انسانها داد. فلسفهای نو و هرگز ناپرسیده از مردم تحت عنوان تنها من همسایهٔ خودم هستم اعلام گردید و جایگزین واژهٔ زیبای همبستگی اجتماعی شد. آری این آن حقیقت تلخی است که امروز در سرتاسر آمریکای لاتین براذهان چنگ انداخته است. ولی آنسوی این حقیقت تلخ این است که تنها در نیکاراگوئه انقلابی صورت گرفته بود که پیام آور الگوی اخلاقی دگرگونهای برای کودکان کشورش بود. و تنها نیکاراگوئه بود که در آمریکای لاتین بعنوان کشوری کوچک مسئلهٔ حق برخورداری از استقلال سیاسی را، مستقل از شکل سنتی آن یعنی وابستگی به ایالات متحده را مطرح کرده بود. استقلال از قدرت هژمونیکی در شمال که همواره در طول تاریخ از زمانیکه ویلیام والکر معروف آمریکای لاتین را درنوردید و در سال ۱۸۵۵ خود را رئیس جمهور کشور اعلام کرد، در منطقه و از جمله نیکاراگوئه سلطه داشته، که پیآمد آن در طی سالها چیزی بهجز دخالتهای متعدد نظامی در امور این کشورها بوده که با سرنگونی حکومت خانوادهٔ باتیستا پایان یافت. تلاش این کشور برای دستیابی به حاکمیت و استقلال ملی پس از یک دوران طولانی سلطهگری ایالات متحده در دههٔ ۱۹۸۰ در دوران ریاست جمهوری رونالدریگان درگیریها و تنشهای متعددی را در پیداشت.
انقلاب چه دستآوردهائی داشت؟ عکسالعمل ریگان و دستگاه اداری کاخ سفید در مقابل این کشور کوچک یاغی چنان سخت بود که مجموعهٔ ماشین نظامی و تبلیغاتی امپراطوری ایالات متحده بگونهای بسیج شد که گوئی از طرف سرسختترین دشمن قابل تصور در ذهن و یک ابرقدرت جهانی مورد تهدید قرار گرفته است. دشمنی سرسختانهٔ ایالات متحده دولت ساندنیستها را مجبور کرد تا کلیهٔ امکانات کشور در راستای دفاع از انقلاب و در خدمت جنگ متمرکز کرده و مجموعهٔ انگیزهها و برنامههای دگرگونی در ساختارهای جامعه را به حاشیه برانند. نهضت ملی سواد آموزی که هدفش گسیل هزاران جوان بهمناطق روستائی با انگیزهٔ تماس و آموزش روستائیان در سال ۱۹۸۰ آغاز شده بود توانست با شعار "تبدیل ظلمت به روشنائی" وحدت ملی بوجود بیاورد ولی طولی نکشید که شعار فوق بهکناری نهاده شد و جای خود را به شعار "همه کس و همه چیز در خدمت جبهه" داد.
رفرم ارضی یکی از برنامههای مرکزی انقلاب بود. در طی سالهائی که مبارزهٔ مسلحانه بیامان ادامه داشت، ساندنیستها به دهقانان وعدهٔ زمین و بذر میدادند. از آن در باغ سبز امروز تنها خاطرهای آزار دهنده باقی مانده است. پس از پیروزی انقلاب و در واپسین ماههای سال ۱۹۷۹ دولت ساندنیست گامهائی در راستای رفرم ارضی برداشت. هستهٔ مرکزی اصلاحات ارضی دولت در چارچوب سازماندهی دهقانان بیزمین در تعاونیهای کشاورزی خلاصه میشد. دولت مالک اصلی زمین و مجتمعهای کشاورزی بود، دهقانان تنها بعنوان تولیدکنندگان مهمان در واحدها پذیرفته میشدند. هر دهقانی براساس کارش از محصول سهمبری داشت. انتخاب نام تولیدکندگان مهمان با این هدف صورت گرفته بود که آنها نتوانند زمینها را بفروشند و یا از طریق وراثت به دیگران منتقل کنند. چنین رویکرد نسنجیدهای بی توجه به بافت جامعهٔ کشاورزی کشور و وعدههائی که به آنها داده شده بود، موجب گردید که بسیاری از دهقانان بیزمین ناراضی گشته و به کنتراها که برعلیه دولت مبارزه میکردند، ملحق شوند. ساندنیستها در سالهای بعد با مشاهدهٔ پیآمدهای مخرب رفرم ارضی ناموفق خود در زمانی که دیگر شعلههای جنگ ویرانگر زبانه کشیده بود، سعی کردند تا اصلاحاتی در برنامهٔ ارضی خود انجام دهند، که دیگر دیر شده بود. تابوی تعاونیهای کشاورزی را ساندنیستها تنها در ماههای قبل از فوریهٔ تا مه ۱۹۹۰ زمانی که دولت آنها احساس میکرد که انتخابات را به رقبای خود واگذار خواهد کرد، بطور کامل رها کردند. آنها زمینهای کشاورزی را با عجله قبل از اینکه قدرت را دولت برآمده از انتخابات، دولت ویولتا چاموریا Violeta Chamoria) واگذار نمایند، بین دهقانان تقسیم کردند. اقدام عجولانهٔ ساندینستها نه تنها معضل ارضی را حل نکرد، بلکه آنرا پیچیدهتر کرد. پس از روی کار آمدن دولت جدید مناقشات و درگیریهای قضائی متعددی پیرامون حق مالکیت برزمینهای تقسیم شده بین مالکین قدیمی و دهقانانی که صاحب زمینهای مزروعی شده بودند بروز کرد که بسیاری از آنها تاکنون حل نشده باقی مانده است. دهقانانی که صاحب زمین شده بودند فاقد امکانات مالی و ماشینآلات مدرن کشاورزی بودند. آنها مجبور شدند تا زمینهای خود را با قیمتی بسیار نازلتر از بهای روز به مالکین بازگشته به کشور و یا نوکیسهگان تازه از راه رسیده که اغلب از فرماندهان و وابستگان ساندنیستها بودند، بفروشند.
دو شکست و دو دستآورد:
چه برسر آن اخلاق و آرمانهای انقلابی آمد؟ همزمان با گذار سیاسی و مثله کردن زمینهای مزروعی که ظاهراً برای تأمین هزینههای رفرم ارضی، چوب حراج بر بخش قابل توجهی از دارائیهای دولت زده شد. در این غارت اموال دولتی آنان که بیش از همه از خوان یغما سود بردند، زمینداران بزرگ پیشین و بخش قابل توجهی از رهبران جبههٔ ساندنیستها بودند. این سورچرانی و غارت سرمایههای ملی که به خیمهشببازی و افتضاح سیاسی معروف شد دهن کجی آشکاری به اصول و آرمانهائی بود که ساندنیستها در طی مبارزهٔ انقلابی و نیز دورهٔ بلافاصله بعد از انقلاب در شیپور تبلیغاتی خود دمیده بودند. در آمریکای لاتین سیاستمداران و دولتمردان بسیاری وجود دارند که آلوده به فساد مالی و رشوهخواری بوده و روزگار را از این طریق سپری میکنند. ولی واقعیت این است که تنها در نیکاراگوئه انقلابی با همهٔ ابعاد و شعارهایش صورت گرفته.
خیمهشببازی و افتضاح سیاسی دیگری وجود دارد که ابعاد آن از اولی بسیار شرمآورتر است. متأسفانه لکهٔ ننگین چنین افتضاحی دامن ساندنیستها را آلوده کرده است. کرنش آنها در مقابل برنامهٔ خصوصی سازی دولت ویولتا چاموریا که براساس مفاد آن تنها ٪۳۰ از دارائیها و سهام کارخانجات و شرکتهای دولتی به کارگران و زحمتکشان فروخته شد، عقب نشینی و چرخشی آشکار از آرمانهای انقلاب ۱۹۷۹ بود.پیآمد زشت چنین توافقی در عمل این بود که هرگز بهزحمتکشان و کارگران سهامی فروخته نشد. ۳۰ درصدی که قرار بود به آنها فروخته شود، به رهبران فاسد اتحادیههای کارگری و بعضی از رهبران جبههٔ ساندنیستها که به نوکیسهگان جدید تبدیل شده و بخشی از طبقه مرفه را تشکیل میدهند، فروخته شد، که آنها نیز متعاقبأ سهام خود را به سرمایهداران فروختند.
آیا انقلاب دستآوردی داشت؟ با نگاهی به سیمای عمومی جامعه چنین بنظر میرسد که نیکاراگوئه از آرمانهای بنیادی انقلاب فاصله گرفته و نتوانسته به هیچیک از اهداف اساسی خود که همانا تغییرات ساختاری و گذار جامعه در پاسخگوئی به نیازهای کارگران و زحمنکشان بود جامهٔ عمل بپوشاند. دیگر از آن سالهای پرهیاهو و رمانتیکی که جهان را به حیرت وا داشت میراث چندانی باقی نمانده تا چشم کنجکاوی را بهخود جلب کند. ولی باید اعتراف کرد که این تنها یک وجه از واقعیت است، اگر چه دردناک است. حقیقت این است که اگرچه دستآورد قابل لمسی از انقلاب در نگاه اول احساس نمیشود، به این دلیل است که هرآنچه که حاصل شده به جزئی از ساختار سیاسی کشور تبدیل و نهادینه شده است. انقلاب دو دستآورد عمده داشته است. مهمترین و اولین آن نقطهٔ پایان گذاشتن به سلطهٔ خانوادهٔ سوموزا و از آن طریق پایان بخشیدن به دیکتاتوری نظامی در کشور بود. این دستآورد را نیکاراگوئه مدیون جبههٔ ساندنیستها است که موفق شدند تا مردم، بویژه نسل جوان از همهٔ اقشار و طبقات را با مهارت سیاسی در مبارزه برعلیه دیکتاتوری سوموزا با موفقیت بگونهای بسیج کنند که ضمن حفظ وحدت ملی حمایت گستردهای در افکار عمومی جهانیان برای مبارزهٔ خود ایجاد نموده و از طریق مذاکرات هوشمندانه با دولت آمریکا و رئیس جمهور وقت آن جیمیکارتر آنها را ترغیب به قبول برکناری سوموزا کنند و گارد ملی مدافع او را که در سال ۱۹۲۷ توسط ایالات متحده در نیکاراگوئه پایه گذاری شده بود را برچینند.
اگر پایان دادن بهسلطهٔ دیکتاتوری را اولین دستآورد انقلاب بدانیم، قبول بلافاصله و بدون قید و شرط شکست در انتخابات در شب ۲۵ فوریهٔ ۱۹۹۰ و واگذاری قدرت در سه ماه بعد به دولت انتخابی از طرف ساندنیستها دومین و آخرین دستآورد مهم انقلاب بود. برای ساندنیستها که موفق شده بودند حکومت سوموزا را ساقط کرده و حکومت و نظم انقلابی خود را مستقر نمایند رها کردن قدرت و قبول شکست در انتخابات آسان نبود. گردن نهادن به چنین شکستی گامی بزرگ بود. قبول رأی مردم و گردن نهادن به چنین ارادهای آنهم در کشوری که طی دههها تنها حکومتهای فردی و دیکتاتوریهای شبه نظامی حرف اول و آخر را زده بودند، دستآورد بزرگی بود. دمکراسی پس از آن شب تاریخی به نهادی بازگشت ناپذیر تبدیل شد. علیرغم اینکه بسیاری چنین استدلال میکنند که دمکراسی در واقع مابازای فشاری بود که از طرف کنتراها به جبههٔ ساندنیستها وارد شد و آنها را مجبور کرد تا به انتخابات تن دهند، که در نتیجه در آن شکست خوردند و قدرت دولتی را واگذار کردند. امروز هیچ نیروئی در نیکاراگوئه از هر رنگ و لباس سیاسی از راست حامی دیکتاتوری نظامی، لیبرال و یا عالیجنابان چپ وابسته به احزاب رنگارنگ حاضر نیستند همین دمکراسی نیم بند آغشته به انواع لکههای چرکی ارتشاء و فساد مالی و نیز پروندهای متعدد دادرسیهای حل نشده را با هیچ نوع دیگری از سیستمهای سیاسی عوض کنند. دمکراسی به نهادی بنیادی و حیاتی در ساختار سیاسی این کشور تبدیل شده است.
انقلاب و دمکراسی:
انقلاب دو دستآورد مهم داشته. ولی بهموازات آن دو چهره و دو آکتور در صحنهٔ سیاسی کشور قد علم کردهاند که در تلاشند تا چهرهٔ این دمکراسی نوپا را تیره کنند. دانیل اورتگا (کائودیلوی ساندنیست، کسی که از ایدئولوژی بعنوان ابزاری در خدمت حفظ قدرت سیاسی خود استفاده میکند و با آن برخوردی پراگماتیسمی دارد. توضیح از م) و آرنولدو آلمن (کائودیلوی لیبرال). این دو کنشگر سیاسی مانع اصلی بسط و گسترش دمکراسی در کشور میباشند. انحصار طلبی و سازش این دو نفر باعث شده تا بخش عمدهای از فعالان و احزاب سیاسی بجز دو حزبی که آنها رهبری آنرا بعهده دارند در خارج از دایرهٔ فعل و انفعالات سیاسی کشور قرار گرفته و به سد عمدهای در توسعهٔ کثرتگرائی سیاسی تبدیل گردند. آنها با سازش با یکدیگر و تقلب در احکام دادرسیها دادگاهها را کنترل کرده و مانع گسترش نهادهای دمکراتیک و مردمی شده و عملاً به گسترش و رواج فساد اداری و رانت خواری میدان دادهاند. جای تأسف است که امروز دانیل اورتگا در تلاش است تا با تغییر قانون اساسی شرایط را جهت انتخاب مجدد خود برای دورهٔ دیگری از رئیس جمهوری مهیا نماید. اورتگاء به حمایت آرنولدو آلمن از این اقدام خود حساب باز کرده است. تقسیم قدرت با شخصی مانند آرنولد بخشی از آرمانهای انقلابی اورتگا و مارکسیستی که او ادعایش را داشت نبوده و ربطی به انقلاب ندارد. علت چنین همگرائی مولود آمیختهای از دو فرهنگ سیاسی است. یکی فرهنگ سلطه طلبی و چپگرایانهٔ ساندنیستی که ریشه در خوانش ارتدوکسی آنها از مارکسیسم دارد. و دیگری فرهنگ حاکم بر فضای فکری سیاستمداران نیکاراگوئه است که میراث بهجا مانده از اواخر قرن ۱۹ تاکنون است. چنین فرهنگ سیاسی تنگ نظرانهای متعلق به جامعهٔ کشاورزی و استبداد زدهٔ نیکاراگوئه است. آرنولدو آلمن بیشتر چنین فرهنگ سیاسی را نمایندگی میکند. همگرائی این دو فرهنگ سیاسی انحصارطلبانه باعث انسداد سیاسی و مانع توسعهٔ دمکراسی در جامعه شده است.
هستهٔ مرکزی آرمان انقلاب که همانا دگرگونی جامعه بود، در بطن خود مترقی و مدرن بود. ولی تحقق چنین آرمان ترقیخواهانهای بواسطهٔ ساختار فکری و دگماتیسم ایدئولوژیکی ارگان سیاسی حاکم برجامعه که بخش قابل توجهی از آن را رهبران نظامی سابق ساندنیستها تشکیل میدهند، سد شده است. شیوهٔ تفکر و برداشت جزمی آنها از مارکسیم به عامل ترمز کنندهای تبدیل شده است. در سالهای پس از انقلاب واقعیتهای سخت جامعه دگماتیسم ایدئولوژیک آنها را به چالش کشاند تا حدی که آنها شکست را بناچار پذیرفتند. ولی واقعیت این است که ساندنیستها و رهبر آنها دانیل اورتگاء علیرغم پذیرش شکست در زندگی سیاسی جاری هنوز نتوانستهاند در ذهن و باور خود خانه تکانی کرده و باور مدرن را جایگزین زنگارهای کهنهٔ ایدئولوژیک خود نمایند. چنین فرهنگ سیاسی حضور خود را در واکنش بلافاصلهٔ دانیل اورتگاء در فردای شکست در انتخابات ۱۹۹۰ نشان داد. او پس از پذیرفتن شکست در انتخابات بجای بازنگری در سیاستهای حزب خود اعلام کرد ما تلاش خواهیم کرد تا "ادارهٔ امور کشور را از طریق فشار از پائین" هدایت کنیم. حضور و کارکرد چنین فرهنگ سیاسی است که امروز مانع میشود تا دانیل اورتگاء قدرت سیاسی را رها کرده و در صورت نیاز به دیگری واگذار نماید. بنظر میرسد که او رهبری سیاسی کشور را حق مسلم و بلامنازع خود و حزبش میپندارد که بهناحق برای دورهای از او دزدیده شده بود. بهمین دلیل با تمام توان در تلاش است که حتی از طریق باج دادن و کنار آمدن با رقیب سیاسی خود و با دستکاری و تغییر قانون اساسی کشور دورهٔ ریاست جمهوری خود را تمدید کرده تا شاید از این طریق بتواند آنچه را که در باور خود و سایر همرزمان نظامیاش دارد به جامعه تحمیل کند. تلاشهای او در دستکاری در نتایج انتخابات شهرداریهای سه شهر بزرگ کشور و نیز ماناگوا در نوامبر ۲۰۰۸ و خارج کردن آنها از دست اپوزیسیون بخشی از اهداف وی در جهت مادامالعمر کردن ریاست جمهوری خود بوده و بیانگر سرنوشت غمانگیز دمکراسی و خطری که آن را تهدید میکند، در نیکاراگوئه است.
ترفندهای اورتگاء جهت تبدیل پلیس و ارتش کشور بعنوان ابزاری در خدمت قدرت رئیس جمهوری نشانهٔ دیگری از این شیفتگی قدرت بوده که حاصلی بجز به مسلخ بردن دمکراسی در برنخواهد داشت. جبههٔ ساندنیستها در طی سالها مبارزهٔ سیاسی و نظامی مهارت ویژهای در بسیج تودهای کسب کرده است. ولی متأسفانه بهدلیل انسداد فکری و محدودیتهای ایدئولوژیک رهبری نسبتاً مسن آن هنوز نتوانسته به باوری درست از نوعی دگرگونی که پاسخگوی واقعی نیازهای جامعه و مدرن باشد، دست یابد. انقلابی که در سی سال پیش قهرمانانی مانند الکریزو جان عزیز خود را در راه قربانی کردند، امروز به دنیای دیگری تعلق دارد و به تاریخ پیوسته است.
۱۱ شهریور ۱۳۸۸
این مقاله را میتوانید در سایت شخصی مترجم نیز بخوانید:
سرگیو رامیرز: معاون رئیس جمهوری دولت ساندنیستها در فاصلهٔ سالهای ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۰ بوده. او در سال ۱۹۹۵ از ساندنیستها جدا شد و جنبش برای نوسازی جبههٔساندنیستها را تأسیس کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر